کد خبر: ۱۱۲۴
۱۲ مرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

شهید رجبعلی دلدار، شبانه به جبهه رفت

شهید رجبعلی دلدار سال 1348 در روستای بهار از توابع مشهد مقدس متولد می‌شود. دوره کودکی و نوجوانی‌اش را در کنار پدرش مشغول کشاورزی می‌شود. در بحبوحه روزهای پس از پیروزی انقلاب، رجبعلی و دوستانش، یک گروه مردمی تشکیل می‌دهند و شب‌ها از خانه بیرون می‌روند و دورتادور روستا گشت‌زنی می‌کردند تا کسی به مزارع کشاورزان روستا آسیب و خسارتی وارد نکند. جنگ شروع می‌شود. رجبعلی حدود 13 سال سن دارد، دلش می‌خواهد مثل روزهای انقلاب وارد میدان شود و از کشور دفاع کند ولی سن و سالش اجازه نمی‌دهد و سماجت‌هایش هم اثری ندارد.

چهل و خرده‌ای سال از پیروزی انقلاب اسلامی می‌گذرد. در این سال‌ها جوانان و نوجوانان زیادی از این مرز و بوم برای دفاع از وطن و ارزش‌ها جانشان را تقدیم کرده‌اند و امنیت و آرامش امروز ما مرهون خون همین شهداست. نام‌گذاری کوچه‌ها و خیابان‌ها به نام شهدا کمترین کاری است که می‌توان انجام داد تا یادمان باشد امروز اگر آرامش داریم و در امنیت زندگی می‌کنیم مدیون چه کسانی هستیم. در این شماره به معرفی شهید رجبعلی دلدار بهاری می‌پردازیم. شهیدی که نامش زینب بخش خیابان بهمن 16.11 است.

 

گروه حفاظت از روستا

شهید رجبعلی دلدار سال 1348 در روستای بهار از توابع مشهد مقدس متولد می‌شود. دوره کودکی و نوجوانی‌اش را در کنار پدرش مشغول کشاورزی می‌شود. در بحبوحه روزهای پس از پیروزی انقلاب، رجبعلی و دوستانش، یک گروه مردمی تشکیل می‌دهند و شب‌ها از خانه بیرون می‌روند و دورتادور روستا گشت‌زنی می‌کردند تا کسی به مزارع کشاورزان روستا آسیب و خسارتی وارد نکند.جنگ شروع می‌شود. رجبعلی حدود 13 سال سن دارد، دلش می‌خواهد مثل روزهای انقلاب وارد میدان شود و از کشور دفاع کند ولی سن و سالش اجازه نمی‌دهد و سماجت‌هایش هم هیچ اثری ندارد. روزی پدرش مشغول کشاورزی بوده که مسئول اعزام به جبهه روستا به سراغ حاج عیسی، پدر شهید می‌آید و خبر می‌دهد که رجبعلی برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کرده است اما به خاطر سن کمش به جبهه اعزامش نمی‌کنند!
روزها می‌گذرد و حسرت جبهه رفتن همچنان بر دل رجبعلی می‌ماند، اما خبر خواست امام خمینی(ره) که گفته بودند هرکسی توانایی برداشتن اسلحه دارد، برای دفاع از وطن باید به جبهه برود و اعزام سپاه بزرگ محمد رسول‌ا...(ص) به جبهه‌های جنگ که به روستای بهار می‌رسد، رجبعلی هفده‌ساله شده دیگر مشکل خاصی برای اعزام ندارد. پس پدر و پسر هر دو عزم رفتن به جبهه دارند پدربزرگ که سن و سالی از او گذشته است پادرمیانی می‌کند و می‌گوید یک نفر برود و وقتی برگشت دیگری برود. بنا را بر این می‌گذارند تا بین پدر و پسر قرعه‌کشی کنند پدربزرگ سه بار قرعه‌کشی می‌کند و هر سه بار قرعه به نام رجبعلی می‌افتد دست آخر پدر تسلیم می‌شود و رضایت نامه رجبعلی را امضا می‌کند.

پدر و پسر هر دو عزم رفتن به جبهه دارند پدربزرگ پادرمیانی می‌کند و می‌گوید یک نفر برود و وقتی برگشت دیگری برود

 

اولین و آخرین حضور در جبهه

رجبعلی بالاخره به آرزویش می‌رسد. ساکش را می‌بندد تا همراه همان دوستانش که روزی از روستا محافظت می‌کردند، برای دوره 70 روزه آموزشی به یکی از شهرستان‌های استان خراسان سفر کنند. این بار هم اتفاقی تازه نزدیک است که دستش را از رسیدن به جبهه کوتاه کند، ولی شهید داستان ما که ۹۰درصد راه را رفته، دیگر دست‌بردار نیست. 

از آموزشی که برمی‌گردد، یکی از آشنایانشان از جبهه زنگ می‌زند و به پدرش می‌گوید اینجا نیرو از حد نیاز هم بیشتر است. لازم نیست رجبعلی جبهه بیاید. پدر موضوع را با پسر در میان می‌گذارد رجبعلی هم چیزی نمی‌گوید تا اینکه شبانه کفش‌هایش را زیر بغلش می‌گیرد و آهسته از خانه بیرون می‌زند و به جبهه می‌رود این اولین و آخرین باری بود که او به جبهه رفت. 

وقتی که عملیات کربلای۴ و ۵ تمام می‌شود پشت سرهم شهید تشییع می‌کردند. اهالی روستای بهار و روستاهای هم جوار مشهد هم پای ثابت تشییع پیکر شهدا هستند. یک روز یکی از بچه‌های روستا به سراغ حاج عیسی پدر شهید می‌آید ابتدا خبر مجروحیت رجبعلی را به او می‌دهد و در انتها می‌گوید که رجبعلی در عملیات کربلای 5 پشت کانال ماهی شهید شده است. همان جا پدر شهید با خونسردی کامل رو به جمعیت می‌کند و می‌گوید «خدایا راضی‌ام به رضای تو، امانتی به من داده بودی؛ حالا آن را پس گرفتی.»

پیکر رجبعلی از اهواز به معراج شهدای مشهد می‌رسد. پدر شهید برای تحویل پیکر پسرش مراجعه می‌کند وقتی چهره پسر را می‌بیند متوجه می‌شود تیر از پیشانی رجبعلی برخورد کرده و نصف سرش را با خود برده است. بنا به سفارش و توصیه خود شهید پیکرش در همان روستای بهار تشییع و از سوی پدر شهید به خاک سپرده می‌شود.

رجبعلی شبانه کفش‌هایش را زیر بغلش می‌گیرد و آهسته از خانه بیرون می‌زند و به جبهه می‌رود این اولین و آخرین باری بود که او به جبهه رفت

 

فرازی از وصیت‌نامه شهید رجبعلی دلدار بهاری

اسلام امروز به کسانی مانند فرزند شما احتیاج دارد. امروز همه کفر در‌برابر اسلام ایستاده است؛ اسلامی که با خون هزاران شهید به این مرحله رسیده است و امام حسین(ع) و یارانش در راهش فدا شده‌اند. فرزند شما هم قطره‌ای از دریای شهیدانی است که در راه اسلام فدا شده‌اند. پدر و مادر عزیزم! مبادا که سرزنش افراد شما را تحت‌تأثیر قرار دهد؛ زیرا پسرتان باید درخدمت اسلام می‌بود و اکنون در خدمت اسلام قرار گرفت. مصلحت این بود که پسرتان کشته شود تا شاید خونش بتواند کمکی به پیروزی اسلام بکند.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44